بیوگرافی و زندگینامه اردشیر اول
بیوگرافی و زندگینامه اردشیر اول
بنابر روایات ایرانی، ساسان، موبدی در تخت جمشید بود؛ پسرش بابک امیر كوچكی در خور بود؛ بابك، گوچیهر فرمانروای فارس را كشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحهای مرد و برادرش اردشیر جانشین وی شد. اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشكانی ایران، از شناسایی این سلسلۀ جدید محلی ابا كرد، اردشیر اردوان را در جنگ كشت و خود شاهنشاه شد. وی حكومت سست ملوك الطوایفی اشكانیان را با یك حكومت سلطنتی پر قدرت، كه از طریق یك تشكیلات اداری متمركز اما رو به گسترش امور را میگذراند، جایگزین كرد؛ حمایت روحانیان را با بازگرداندن دین زردشت وسلسله مراتب آن جلب كرد؛ و با اعلام اینكه نفوذ هلنیستی را در ایران برخواهد انداخت و انتقام داریوش سوم را از جانشیان اسكندر خواهد گرفت و تمام سرزمینهای شاهان هخامنشی را باز خواهد ستاند، غرور مردم را برانگیخت. او تقریباً به تمام وعدههای خود وفا كرد. نبردهای سریعش حدود ایران را در شمال خاوری تا جیحون و در باختر تا فرات بسط داد. به هنگام مرگ، تاج را بر سر پسر خود شاپور نهاد و به او سفارش كرد كه یونانیان و رومیان را به دریا بریزد.
تاریخ تولد:......485 قبل از میلاد
تاریخ درگذشت:......424 قبل از میلاد
آرامگاه:......مرو دشت فارس-نقش رستم
پس از مرگ خشایار شاه، پسرش ارشک با نام اردشیر ( پارسی باستان :" آرتاخشترا") بر تخت شاهنشاهی نشست. نویسندگان یونانی به او درازدست گفته اند. نلدکه گوید نخستین کسی که این لقب را برای او نوشته دی نن بوده و دیگران از وی برداشت کرده اند. دی نن این لقب را به معنای گستردگی توان وی به کاربرده است. پلوتارک می نویسد که وی در بزرگواری و روان والایش در میان شاهنشاهان هخامنشی برجستگی دارد. در روزگار وی رخنه ی ایران در یونان پیوندی برپایه ی احترام بود. واردشیر خودمختاری برخی شهرهای یونان مانند آتن را پذیرفت.
اردشیر در نخستین سال شاهنشاهیش به بازسازی سیستم فرمانروایی پرداخت و شهربان هایی برگزید و همچنین کیفرها را ملایم تر کرد.
نام اردشیر اول (دراز دست)
نام این شاه چنین نوشته اند : در کتیبه های شاهان هخامنشی- ارت خشثر (artakhshathra),در نسخه بابلی کتیبه ها- ارت خشت سو (artakhshatsou),به زبان عیلامی- ارته خچرچه (artakhtchartcha),به مصری در روی گلدانی- ارته خسش (artakhsash),هرودوت- آرتا کسرسک سس (artoaxerxes), کتزیاس- آرت کسرک سس (artoxerxes),پلوتارک- آرتا کسرک سس ماک رو خیر (attaaxexes makroeheir) و لفظ آخری به معنی دراز دست است,در تورات- ارت خشثتا (artakhshathta).ابو ریحان بیرونی او را -اردشیر,گفته است.
شورش مصر
آگاهی از درگذشت خشایارشاه به گروهی از مصریان فرصتی برای شورش داد( سال 99 هخامنشی). هخامنش عموی اردشیر که شهربان مصر بود، در شورش کشته شد. شورشیان از مزدوران یونانی بویژه آتنیان بهره می بردند و چنین برمی آید که شورش پشتوانه ی مردمی نداشته است. ایرانیان و مصریانی که در شورش دست نداشتند به دژ سپید ممفیس پناهنده شدند.
اردشیر ارتاباذ شهربان کیلیکیا و بغ بوخش شهربان سوریه(نوه ی بغ بوخش که از یاران داریوش بود) را فرمان داد تا به کمک ایرانی ها در مصر بشتابند. چون نیروی دریایی آماده نبود و جنگ در مصر و نیل نیاز به آن داشت ناچار یک سال برای آمادگی نیروی دریایی گذشت. پس از آن ارتاباذ با نیروی دریایی راهی مصب نیل شد و بغ بوخش به سوی ممفیس رفت. شورش سرکوب شد، با این حال محاصره گروهی از شورشیان در یکی از آداک های( جزیره های) نیل بیش از یک سال به درازا کشید. سرانجام در سال 105 هخامنشی، اوضاع مصر به حالت عادی برگشت.
هرودت هنگام بازدید از مصر چندی پس از شورش می گوید: پارسیان امروزه نیز برای آنکه جریان نیل محفوظ بمانداز این راه( راه رودخانه ای که ممفیس را به دریا پیوند می داد) پاسداری می کنند زیرا اگر فشار آب باعث شکستن سد شود و آب سرازیر گردد سراسر شهر به زیر آب می رود. از سوی دیگر آنان با کنترل همه ی کشتی هایی که در رود رفت و آمد می کنند، جلوی بهره گیری شورشیان از انها را می گیرند.
برخی از آداک های (جزیره های) دریای اژه و همچنین قبرس در روزگار وی دچار ناآرامی هایی شد که با اقدام های بخردانه ی اردشیر و کارگزارانش از میان رفت.
روزگار شاهنشاهی وی 41 سال بود. وی را دادگستر و مردم نواز یادکرده اند؛ در روزگار وی مردم در آسایش بودند. وی در سال 135 هخامنشی زندگی را بدرود گفت. کتزیاس نام همسر وی را داماسپیا نوشته است و می گوید که وی در همان روز که اردشیر مرد، زندگی را بدرود گفت. یگانه پسرآنها خشایارشا بود که پس از مرگ اردشیر به تخت نشست.
سكه زرین «شعله جاویدان» پول ملی ایرانیان
اردشیر پاپكان بنیادگذار دودمان ساسانیان یازدهم ژوئن (مصادف با 21 خرداد) در سال 226 میلادی سكه زرین «شعله جاویدان» را پول ملی (سراسری) ایران اعلام داشت و به جریان گذارد.
وی این سكه را در سال 224 میلادی در «پارس» به عنوان واحد پول رایج در محل ضرب كرده بود. بر یك روی این سكه كه نمونه های آن در موزه ها موجود است نقش «شعله جاویدان» حك شده است كه در ظرفی روی ستونی قرار داده شده و زبانه می كشد. با این اقدام، اردشیر توجه ویژه خود را به آیین زرتشت كه بر رعایت اخلاقیات و درستی و مهربانی كردن تاكید داشته نشان داد و آن را با سیاست (حكومت) درهم آمیخت كه چهار قرن ادامه داشت. یكی شدن دین و دولت در ایران پس از ساسانیان، در دوران بوئیان، صفویان و زمان معاصر تجدید شده است. به نظر مورخان مطرح در سطح جهان، این روش ایرانیان (یكی ساختن دین و دولت)، هربار عامل تقویت و احیاء ناسیونالیسم ایرانی، اقتدار و نیرومندی ایران و بكار افتادن استعداد و خلاقیت ایرانی شده است.
اردشیر قبلا در همان سال (226 میلادی) در محل هرمزگان (نزدیك بهبهان امروز) و در جریان جنگ داخلی ایرانیان با وارد ساختن شكست نهایی بر اردوان پنجم آخرین شاه دودمان اشكانی ایران به عمر حكومت 475 ساله اشكانیان پایان داده بود.
اردشیر حكمران پارس (مركب از استان های جنوبی ایران آن زمان از جمله سپاهان و كرمان) و پاسبان آتش مقدس در این منطقه، حكومت اردوان را به فساد داخلی و ابراز ضعف در برابر رومیان متهم كرده بود و پرچم نجات وطن را بر دوش گرفته بود. اردشیر پس از برانداختن اشكانیان، برخلاف تصور همگان پایتخت را از تیسفون (مدائن- نزدیك بغداد) به استخر (شیراز) و یا شهر مورد علاقه اش كرمان منتقل نكرد. عباسیان هم كه تحت تأثیر فرهنگ و ایده های سیاسی ایرانیان بودند در سال 762 میلادی بغداد را که یک دهکده و درختستان بود به صورت شهری بزرگ در آوردند و پایتخت خلافت اسلامی خود قرار دادند. واژه بغداد پارسی است (بغ – داد و بغ به معنای خدا است). شهر تیسفون پایتخت اشكانیان و ساسانیان در سال 637 میلادی به تصرف عرب درآمد.
تفكر و رفتار اردشیر سبب ظهور ناسیونالیسم ایرانی شد و ایران در پرتو همین ناسیونالیسم ویژه، در دوران حكومت شاپور یکم پسر اردشیر با سه بار در هم كوبیدن امپراتوری روم، اسیركردن «والرین» امپراتور این كشور و تحقیر رومیان و خراج گزار كردن آنان، بار دیگر تنها ابرقدرت جهان شد. این ناسیونالیسم پس از ساسانیان نیز چندبار خود نمایی كرده و جلوه ها و محصولات خود را بر جای گذارده است از جمله در زمان زیاریان، بوئیان، فردوسی، و ....
جنگهای اردشیر پاپکان جهت بست امپراتوری ساسانی
قدرت تازهای که با پیروزی نهایی اردشیر پاپكان (اردشیر) بر اردوان پنجم در سرزمین پارس جای دولت اشكانیان را اشغال كرد، واكنشی در مقابل نظام ملوك طوایفی بود كه پادشاه نوخاستهی پارس آن را میراث «دُش خوتائیه» اسكندر میدانست و بدون رهایی از آن احیای مجدد حیثیت ایران قبل از مقدونی را، كه وی به جدّ خواستار آن بود، غیرممكن مییافت. برای انداختن این ملوك طوایفی هم ایجاد وحدت و تمركز لازم بود و اردشیر برخلاف پادشاهان باستانی (= هخامنشی) كه تسامح را وسیلهی ضروری برای تضمین تحقق این امر میشمردند، استقرار یك آیین رسمی و اتحاد بین دین و دولت را در وجود شخص فرمانروا شرط لازم میدید. دشواریهایی كه در تمام طول مدت فرمانروایی ساسانیان، پادشاهان این سلسله با موبدان و مقامات آتشگاه پیدا كردند و گاه به شورش و توطئه و خلع و قتل هم كشید، اشتباه محاسبهی اردشیر را در ارزیابی حاصل این اتّحاد نشان داد. این اشتباه محاسبه مخصوصاً از آنجا حاصل شد كه دوران ایجاد یك امپراطوری مستبد مذهبی دیگر به سر آمده بود - و با اوضاع جهانی توافق زیادی نداشت.
اردشیر بابكان بر وفق روایات در ناحیهی استخر پارس در دهكدهای به نام «تیرده» به دنیا آمد (ح 180). پدرش بابك كه عنوان نگهبان معبد آناهیتا (ناهید) را در استخر به ارث برده بود، در شهر كوچك « خیر » در كنارهی جنوبی دریاچهی بختگان سلطنتی محلی داشت و دست نشاندهی گوچهر «گئوچیتره، گوزهر»، پادشاه بازرنگی پارس، بود. از جانب پدر نسب اردشیر به ساسان میرسید كه آتشكدهی استخر به نام او بود، و از جانب مادر هم به خاندان پادشاهان محلی پارس موسوم به بازرنگی منسوب بود. پادشاهان محلی پارس از زمان سلوكیها در آنجا قدرت داشتند و بعضی خاندانهاشان از همان ایام به نام خود سكه میزدند. اردشیر در جوانی به درخواست پدر و به رسم معمول نجبای محل از جانب گوچهر در شهر كوچك دارابگرد عنوان اَرْگْبَدْ داشت. گوچهر خود در نیسایك (=نسای) پارس و در محلی كه بعدها قلعهی بیضا (= دژ سپید ) در آنجا واقع شد عنوان فرمانروای محلی پارس را تا این زمان برای خود حفظ كرده بود. اما در قلمرو او نیز مثل قلمرو اردوان كشمكشهای محلی، هرج و مرج به وجود آورده بود. اردشیر جوان هم كه داعیهی خودسری داشت در این گیرودار بر وی طغیان كرد (ح 200). وی شهركهایی چند را در حوالی دارابگرد فتح كرد و با گوچهر درافتاد چندی بعد پدرش بابك هم به دعوت و الزام او بر گوچهر شورید و او را كشت. از آن پس بابك در قلمرو خاندان بازرنگی، كه خود از جانب مادر با آنها منسوب نیز بود، داعیهی سلطنتی محلی پیدا كرد. نامهای هم به اردوان « ملكان ملكا » نوشت و با اعلام فرمانروایی خود، نسبت به وی اظهار طاعت و انقیاد كرد. چندی بعد وفات یافت و پسر بزرگش شاپور (= شاهپوهر) به جای او نشست. اما اردوان سلطنت خاندان جدید را بدان سبب كه با برادر و مدعی وی بلاش هم مربوط بود به رسمیت نشناخت. حتی در نامهای بابك و فرزندانش را یاغی خواند و دشنام سخت داد. شاپور هم با مخالفت اردشیر مواجه شد و اختلاف دو برادر به لشكركشی منجر گشت. اما قبل از تلاقی فریقین شاپور در فاصلهی بین استخر و دارابگرد، در یك قصر كهنهی عهد هخامنشی، به طور مرموزی در زیر آوار مدفون شد و اردشیر كه ظاهراً در ماجرادستی داشت بیآنكه به اعتراض برادران دیگر توجه كند، خود را به جای او پادشاه خواند (ح 208). اعتراض برادران، كه به صورت توطئهای به قصد جان اردشیر طرح شد به بهای جان ایشان تمام گشت. شورش اهل دارابگرد را هم اردشیر با سرعت و خشونت فرونشاند. از آن پس برای تسخیر پارس و دفع مخالفان ناچار شد در تمام پارس شهر به شهر با پادشاهان كوچك محلی بجنگد. در این جنگها وی كرمان را گرفت و آنجا بر وفق افسانهای، با جادویی به نام اَسْتَوْد یا هفتواد (= هفتان بخت) جنگید، قلعههایی چند را خراب كرد، شهرهایی چند در اطراف پارس بنا كرد و تقریباً تمام ولایت پارس و سواحل را تسخیر نمود و حتی در حوالی اهواز و اصفهان هم به تاخت و تاز پرداخت. از این جنگها غنیمت بسیار به چنگ آورد و گنج و سپاه وی افزونی یافت. (ح 212).
در بین كسانی كه طی این جنگها قلمرو ایشان به وسیلهی وی تسخیر شد بلاش پادشاه كرمان، كه تختگاه او ولاشكرد (= گولاشگرد) بعد از آن تبدیل به ویهاردشیر (= بردسیر) شد، همچنین نیروفر ، پادشاه خوزیان (= اهواز)، مهرك ، پادشاه جهرم ، شاذ شاپور ، فرمانروای اصفهان ، بندو (= ویندو) پادشاه میشان ، پاكور (= افغور) پادشاه كَسْكَر (=واسط)، و بالاخره سنتروك پادشاه عمان را باید نام برد كه با پیروزی بر آنها علاوه بر پارس تقریباً در تمام نواحی مجاور نیز فرمان او نافذ و جاری گشت. توسعهطلبیهای او كه از نظرگاه اردوان غیرمشروع هم بود، موجب ناخرسندی و نگرانی پادشاه اشكانی شد. اردشیر در طی سه جنگ متوالی او را شكست داد و در آخرین جنگ كه در محلی به نام دشت هرمزدگان روی داد در نبرد مردامرد او را كشت (224 م). در همان معركهی جنگ هم پیاده شد و سر پادشاه مقتول را لگدكوب كرد و این رفتار كینجویانهی او ظاهراً جواب دشنام سختی بود كه اردوان به نامهی پدرش بابك داده بود و او را « پروردهی شبانان » خوانده بود. نویسندهی آن نامه هم كه دادبنداد نام داشت و دبیر پادشاه اشكانی بود در همین جنگ به دست شاپور، پسر اردشیر، كشته شد. بعد از غلبه بر اردوان، ارشیر خود را شاه شاهان (= ملكان ملكا) خواند. تصویری كه بعدها از این جنگ نهایی او در نقش رستم بر صخرهها نقش شد او را در حالی نشان میدهد كه سوار بر اسب حلقهی فرمانروایی را از دست اوهرمزد، كه او نیز بر اسب سوار است، میگیرد و این نقش به صورت رمزی نشان میدهد كه او سلطنت خویش را عطیهی ایزدی - و نه میراث نیاگان - تلقی میكرد و تصویر اردوان و بلاش كه زیرپای اسب اوست پایان یافتن سلطنت اشكانی را در واقع به مشیت ربانی منسوب میدارد. این نقش، كه نظایر دیگر هم یافت، اهمیت خواست ایزدی را در نیل به این پیروزی در نظر او قابل یادآوری و سپاسگزاری نشان میدهد. با این همه مشیت ایزدی و غلبه بر پادشاه اشكانی تمام موانعی را كه بین اردشیر با تخت شاهنشاهی فاصله میافكند بلافاصله از میان برنداشت.
با آنكه تیسفون را گرفت و در نزدیك سلوكیه هم، كه مقاومت شدید كرد، شهری به نام ویه اردشیر ساخت، بابل و سورستان را معروض حملهها و تحریكات مخالفان یافت. پادشاهان محلی داخلی فلات نیز كه با سیاست و تمركزگرایی وی نیمی از قدرت و اعتبار خود را از دست میدادند به آسانی تن به طاعت شورشگری فاتح نمیدادند. فرخان ، پادشاه ماد در مقاومت سرسختانهای كه در مقابل وی كرد تلفات سنگین به سپاه وی وارد نمود. اعتراض جشنسف (= گُشْنَسْب) پادشاه طبرستان، حتی با توضیحات « هیربذان هیربذ » پارس رفع نشد. اردشیر ناچار بود سرزمینهای ملوك طوایف را یك یك فتح كند و مخالفت و تردید نجبا و سركردگان خانوادههای بزرگ را با اسلحه یا با وعده و رشوه در هم بشكند، و این كمتر از جنگ با اردوان اوقات او را به خود مشغول نمیداشت. ارتهوزد پسر اردوان در ماد همچنان دعوی سلطنت داشت و سكه هایی كه تا چند سال بعد (ح 227) از جانب او ضرب میشد فعالیت او را برای استرداد تخت و تاج قابل ملاحظه نشان میداد. در ارمنستان كه خسرو نام، خویشاوند و به قولی برادر اردوان، در آنجا پادشاه بود خاندان اشك و بعضی نجبای هوادار اشكانیان اتحادیهای قوی بر ضد اردشیر به وجود آورده بودند. در نواحی باختر (= بلخ) و پارت، كوشانیان كه عدهای از بستگان اردوان به آنها پناه برده بودند به حمایت از اشكانیان برخاسته بودند و عشایر پرنی و سكایی و تخاری را بر ضد وی تجهیز كرده بودند. پادشاه گرجستان معابر قفقاز را به روی آلانهای مهاجم گشوده بود و آنها باز آذربایجان و شمال بابل را عرضهی تاخت و تاز خویش كرده بودند. از خاندانهای هفتگانه ظاهراً فقط خاندان قارن در این جنبش ضد اردشیر شركت كرده بود، و او نیز بعدها به موكب شاپور، پسر اردشیر، پیوست. سایر خاندانها ظاهراً متابعت اردشیر را آسانتر از قبول فرمانروایی یك خاندان همانند خویش یافته بودند. اما محرك واقعی مقاومت و مخالفت با اردشیر شخص پادشاه ارمنستان بود كه حملههای مكرر او به نواحی مجاور بابل استقرار امنیت را برای اردشیر در سایر نواحی هم دشوار میساخت. لشكركشی به ارمنستان (228) برای اردشیر منجر به هیچ پیشرفتی نشد و خسرو مدتی طولانی در مقابل مدعی جدید تخت و تاج ایستاد.
اردشیر كه دست نامرئی روم را نیز در این ماجرا آشكار میدید، دست زدن به اقدامات سریع را برای در هم شكستن این اتحادیهی مخالفان لازم دید. برای خاتمه دادن به تحریكات بیپایان خسرو، یك رقیب او را كه او نیز از خاندان اشكانی (= پهلوونی) بود به وعدهی منصب و مقام به قتل او واداشت. قاتل كه آناك نام داشت خسرو را به خدعه هلاك كرد اما خودش هم گرفتار و كشته شد. وی پدر گریگور لوسانوویچ (= گریگور نوربخش) بود كه چندی بعد در زمان تیرداد، پسر خسرو، تمام ارمنستان به وسیلهی او مسیحی شد و او با این كار، در نزد قوم خویش گناه عظیم پدر خود را جبران كرد. با رهایی از تحریكات ارمنستان و در دنبال حل قسمتی از مشكلهای داخلی، اردشیر قدرت خود را در داخل كشور به قدر كافی برای اقدام به جنگ آزمایی با روم استوار یافت. پس، سپاه وی نواحی شمال بینالنهرین را تسخیر كرد و نصیبین را به محاصره انداخت. سواره نظام او سوریه و كاپادوكیه را تهدید كرد و هر چند شهر هتره در مقابل وی مقاومت سخت كرد، تاخت و تاز وی در آن سوی فرات برای روم مایهی نگرانی گشت. امپراطور الكساندر سه وروس كه با مادرش در آن هنگام به انطاكیه آمده بود، با تجهیز چندین سپاه به بینالنهرین تاخت (231). اما قبل از اقدام به جنگ، سعی كرد با مذاكره اختلاف خود را با پادشاه جدید ایران حل كند. با آنكه پیشنهاد مذاكره از جانب اردشیر رد شد، و امپراطور هم بدون هیچ جنگی عقبنشینی كرد، روم امپراطور خود را به عنوان فاتح تجلیل كرد (232). این نكته كه در روایات طبری و مآخذ همانند آن هم هیچ به جنگهای اردشیر با روم اشارت نرفته است ناشی از همین معنی باید باشد.
به هر حال در دنبال رویارویی با روم و رهایی از تحریكات ارمنستان، اردشیر اوقات خود را صرف تسخیر و تأمین نواحی شرقی مردهریگ اشكانیان ساخت. برای آنكه مرزهای كشور خود را، آن گونه كه در جواب پیشنهاد مذاكره، به رومیها گفته بود، به حدود مرزهای ایران قبل از اسكندر برساند، تسخیر مجدد این نواحی دورافتادهی شرقی برایش ضرورت داشت. فتح سكستان و فتح گرگان در طی این لشكركشیها در حقیقت ناظر به خلع ید از بقایای شاهزادگان اشكانی و حكام وابسته به خاندان اردوان و بلاش در این نواحی بود. در حدود مرو هم مخالفان را قلع و قمع كرد. سرهای عدهای از كشتگان آن نواحی را كه به احتمال قوی باید از سركردگان سكایی یا اشكانی بوده باشند به آتشكدهی آناهید كه وی همه چیز سلطنت خود را مدیون عنایات ایزد معبود آن میدانست فرستاد، و بدین گونه ایزد آب را از خون كشتگان خویش سیراب كرد. هر چند در بازگشت از این سفرهای جنگی فرستادگانی از جانب پادشاهان كوشان و مكران و نواحی توران (= بلوچستان) برای اظهار انقیاد در پارس به دربار او آمدند، فتح تمام این نواحی برای وی میسر نشد. با آنكه چندی بعد از بازگشت از شرق دوباره به تهدید روم پرداخت و حتی نصیبین و حران را هم گرفت (237)، هنوز در داخل كشور وحدت مورد نظرش تحقق نیافته بود، و لااقل معدودی از ملوك طوایف موضع مستقل خود را همچنان حفظ كرده بودند. از جمله در كرمان یك پادشاه محلی به نام قابوس ( كابوس )؛ در سرزمین حیره یك شیخ عرب به نام عمروبن عدی ، و در طبرستان یك شاهزادهی محلی به نام چشنسف شاه همچنان از اینكه به پادشاه جدید اظهار طاعت نمایند خودداری كردند، و قسمتی از نواحی شرقی همچنان در دست طوایف یوئه چی - تخاری باقی مانده بود (238). اما اردشیر در دنبال آن همه جنگهای پر جنب و جوش اكنون دیگر خسته بود. سلطنتش بعد از اردوان (224) هنوز چهارده سال بیشتر طول نكشیده بود اما او تمام این مدت را در جنگ گذرانیده بود. از وقتی در پارس بر ضد گوچهر اعلام طغیان كرده بود تا این ایام حدود چهل سال در جنگ و در خطر زیسته بود. خستگی قبل از پیری به سراغش آمده بود و او را به كنارهگیری و آرامشطلبی میخواند. بالاخره پسرش شاپور را كه از عهد جنگ اردوان در كنار او شمشیر زده بود و در سالهای اخیر هم در ادارهی امور با او شریك بود، به جای خویش بر تخت نشاند (240) و خود روزهای آخر را به آرامش گذراند.
جنگ سورس: نبرد اردشیر اول ساسانی با رومیان
ادامه ضعف دولت پارتها مصادف شده بود با اوج قدرت امپراطورى روم و به نظر مى رسید رومیها نیز علاقه اى به هجوم به شرق ندارند گو اینكه از طرف دیگر خیالشان از پارتیها راحت بود چرا كه این اواخر آنها در چند نبرد منطقه اى ایرانیها را شكست داده بودند.
اما اتفاقى جدید این توازن را بر هم زد. در ۲۲۶ میلادى، اردشیر پادشاه پارس اردوان را در ۳ جنگ متوالى شكست داد و سلسله اشكانى را از ایران حذف كرد. اردشیر درسال ۲۲۶ سپاهى بزرگ گردآورد و پس از انقیاد كامل نقاط مختلف ایران و توسعه مرزهاى شرقى در ۲۲۸ از فرات گذشت تا شكستهاى اخیر ایرانیان را تلافى كند و در ضمن رومیها را از آسیاى غربى بیرون كند.
قیصر روم در این زمان جوانى به نام سوروس بود كه مایل به جنگ با اردشیر نبود چرا كه مى دانست نبرد با سپاه گردآورى شده ایرانیها، لااقل یك سال زمان مى برد و پادگانهاى سوریه به تنهایى قادر به مقابله با مردان اردشیر نبودند
وى ابتدا نامه اى به اردشیر نوشت و از او خواست تا از قدرت عظیم نظامى روم كه ضرب شست آن را قبلاً تراژان به ملل شرق نشان داده برحذر باشد اما اردشیر پاسخ امپراطور را با اعزام ۴۰۰ سفیر با پیام هاى تند براى سوروس داد. قیصر نیز دستور بازداشت این افراد را داده و آماده جنگ شد.
در ۲۳۱ میلادى سوروس نیروى بزرگى را در انطاكیه فراهم آورد ولى بزرگترین اشتباه نظامى خود را مرتكب شد.
سپاه وى گویا متجاوز از ۱۰۰ هزار نیروى جنگى بوده وقادر بود از عهده سپاه اردشیر برآید اما سوروس به اشتباه سپاه خود را ۳ دسته كرده یك دسته را به شمال براى حمله به آتروپاتن (آذربایجان) و ماد فرستاد و یك بخش را نیز مأمور فتح جنوب ایران كرد و خود به قلب ایران و پارس حمله كرد.
اردشیر از این اشتباه نهایت استفاده را كرده و به نیروهاى شمالى دستور داد كه با جنگ و گریز سپاه روم را خسته كنند و خود با حمله به سپاه جنوبى رومى كه در حوالى شوش بود آنها را كاملاً از بین برد. تضعیف سپاه شمالى و نابودى سپاه جنوبى، سوروس را در مواجهه با شاه ایران تنها گذاشت و در نتیجه وى وحشت زده به داخل سوریه عقب نشست. اگرچه اردشیر دراین مرحله قادر به نابود كردن ساخلوى رومى در سوریه و انطاكیه و خارج كردن كامل رومیها از آسیاى غربى بود اما ترجیح داد به خلع ید روم از بین النهرین و ارمنستان قناعت كند و خود را درگیر نبرد بزرگتر نكند.بنابراین دژ نصیبین و حران را در تصرف نگاه داشت و با قیصر صلح كرد.
نتیجه نبرد
این پیروزى پس از ۲۵۰ سال مجدداً رخ داد. (اگرچه ایران درنبردهاى فرعى موفق به شكست رومیها شده بود) و چنانكه گذشت زمان نیز ثابت كرد مواضع رومیها را در بین النهرین ضعیف كرد و این امپراطورى را در اوج قدرت مجبور به پذیرش یك امپراطورى قدرتمند دیگر در مرزهاى شرقى خود كرد.
این جنگ همچنین سبب مطرح شدن دولت ساسانى در سطح جهان شد.
دولت ایران ورود یونانیان را به ساتراپی خود، مصر ممنوع كرد
فرماندار ایرانی مصر در بهار سال ۴۵۴ پیش از میلاد با صدور دستوری ورود یونانیان را به مصر ممنوع اعلام كرد. طبق محاسبه تقویم نویسان، این دستور كه به سه زبان و سه خط نوشته شده بود چهارم ماه مه آن سال صادر شده بود. علت صدور این دستور این بود كه یونانیان به تحریك مصری ها بر ضد دولت ایران ادامه می دادند. یونانیان قبلا هم مصریان را بر ضد دولت ایران به شورش وادار كرده بودند كه شورش آنان سركوب شده بود و یونانیان محرك پس از مصادره كشتی هایشان توسط ساتراپ ایرانی مصر، اخراج (دیپورت) شده بودند. در قرون قدیم، مصر به مدت 121 سال یك ساتراپی (ایالت) ایران بود.
نام سغدیان
اسم این شاه را چنین نوشته اند : دیودور- سغدیانوس (sogdianos).کتزیاس- سکودیانس (secydianos).ابوریحان بیرونی- صغدناتوس.از سغدیان کتیبه ای بجا نمونده تا اسم او به پارسی قدیم معلوم باشد.با وجود این گمان میکنند که نام او به پارسی قدیم سوغودیان بوده زیرا سغد را به پارسی قدیم سوغود می نامیدند.مادر او آلوگونه نامی از اهل بابل بود
کتیبه اردشیر اول
از اردشیر اول، یك كتیبه در تخت جمشید بدست آمده است. این كتیبه نشان میدهد كه وی نیز از پدر و نیایش در دین پیروی كرده و پیرو كیش اهورایی بوده است. خلاصه كتیبهاش این چنین است:
خدای بزرگ است اهورامزدا كه آسمان را آفرید، كه این زمین را آفرید، كه مردم را آفرید، كه شادی را از برای مردم آفرید، كه اردشیر را شاه كرد. به خواست و تأیید اهورامزدا، این كاخ را كه پدرم خشایارشاه بنایش را شروع كرده بود، تمام كردم. باشد كه اهورامزدا، مرا و شهریاری مرا و آنچه كه من كردم، جاودان دارد.
اوج مدنیت : پناه دادن اردشیر اول به دشمن خود
دولت هخامنشی ایران با دادن پناهندگی به تمیستوكلس Themistoclesدشمن شمار یك خود، یادگار پسندیده ای از ایرانیان برای نسلهای بشر باقی گذارده كه 25 قرن به عنوان اوج مدنیت و رعایت احوال و شئون انسانها مورد احترام است. این پناهندگی پر سر و صدا كه توسیدیدسThucydides، دیودوروسDiodorus و پلوتاركPlutarch آن را برای نسلهای بشری بعد از خود شرح داده اند فصلی آموزنده از تاریخ عمومی را تشكیل می دهد. تمیستوكلس یك اندیشمند، دمكراسی دوست، دولتمرد، و نظامی (استراتژ) یونانی بود كه در این زمینه ها اندرزهای بسیار از وی به جای مانده كه بكار بسته می شوند. تمیستوكلس بود كه در زمان اقتدارخود، با گوشزد كردن خطر گسترشگری ایرانیان به آتنی ها، سطح استخراج معادن نقره یونان را چند برابر كرد و با درآمد اضافی برای وطن 200 كشتی سه ردیف پاروزن Trireme (ترایریم = تریرم) ساخت و به این وسیله قدرت دریایی را 3 برابر كرد و سپس در جریان لشكركشی خشایارشا به یونان در سال 480 پیش از میلاد، با دو خدعه جنگی، ناوگان ایران را وارد تنگه (كانال) كم عرض سالامیس ساخت و به دام انداخت و ....
تمیستوكلس كه بقای استقلال یونانیان آن عصر نتیجه اندیشه های اوست، پس از ناموفق ساختن ایران در تصرف شبه جزیره یونان، خود گرفتار رقابت های داخلی بر سر قدرت شد و برخی از رقیبانش او را متهم كردند كه بیش از جمع كل درآمد مشروع، ثروت اندوزی شخصی كرده كه اتهامی برابر با سوء استفاده مالی از قدرت بود ـ اتهامی كه شنیدن آن برای مردم معمولی و طبقه بی ثروت جامعه جالب است.
این اتهام باعث طرد تمیستوكلس از قدرت و ضبط اموال اضافی او در سال 471 پیش از میلاد شد كه میزانش چشمگیر هم نبود. این اقدام باعث رنجش تمیستوكلس و مهاجرت او از آتن به اسپارت شد و چون پس از مدتی اقامت در اسپارت، این منطقه را به حد آتن دمكراتیك و دارای دادگاههای منصف و مطمئن ندید با ارسال این پیام برای آتنی ها كه زندگی در منطقه ای كه دادگاهش اطمینان بخش و تضمینی برای حفظ حقوق انسان نباشد از دوزخ بدتر است عزم آرگوسArgos و سپس كوركورا Cocyraو آنگاه ایونی (در آسیای صغیر) كرد و وارد شهر مگنسیا Magnesia در ایونی (قلمرو ایران) شد و با فرستادن پیامی توسط پیك ویژه ساتراپ محل به شوش و از آنجا به پاسارگاد از دولت ایران تقاضای پناهندگی كرد.
اردشیر یكم (درازدست) شاه وقت از دودمان هخامنشیان در بیست و چهارم سپتامیر سال 464 پیش از میلاد نه تنها به تمیستوكلس پناه داد، بلكه فرمانداری شهر مگنسیا را هم به وی سپرد و برایش یك مستمری سالانه برابر 50 تالنتTalent (تالان) نقره در نظر گرفت و از او خواست كه در عوض، نظرات و پیشنهادهایش را برای شخص او (شاه) ارسال دارد.
تمیستوكلس به مدت چهار سال و چند ماه با احترام تمام در مگنسیا زندگی كرد و در سال 460 پیش از میلاد در 65 سالگی درگذشت. بعدا كه از او رفع اتهام و اعاده حیثیت شد، یونانیان بقایای استخوانهایش را به آتن منتقل و در وطن دفن كردند.
این اندرزهای همیشه مهم از تمیستوكلس باقی مانده كه بسیاری از اندیشمندان و سران كشورها از آن استفاده كرده اند:
ـ یك مدیر (از مسئول شهر تا كشور و هر واحد دیگر) باید فردی باشد كه قدرت تحلیل رویدادها، قضایا و گزارش ها را داشته باشد تا قضاوت ها، نتیجه گیری ها و تصمیماتش درست، منصفانه، و در درازمدت موثر و مفید باشد. یك فرد كم حوصله و كینه توز نباید به مدیریت انتخاب شود.
ـ هر گونه اتهام و به ویژه اتهامات ناشی از بدبینی، غرض آلودگی و بخل، پیش از اثباتشان در یك دادگاه منصف نباید ملاك كار قرار گیرد و اثربخش باشد (موثر واقع شود) و یك فرد و افراد را خنثی كند كه زیان سنگینی برای جامعه خواهد بود.
ـ در یك جامعه، رقابت باید تشویق، و بخل و حسد عمیقا نفی و نهی شود. هیچ عاملی بهتر از رقابت سالم باعث پیشرفت نمی شود و بخل ریشه همه بدبختی های بشر است.
ـ كشور دارای دریا، اگر نیروی دریایی موثر نداشته باشد محكوم به قرارگرفتن تحت سلطه و قیادت است.
ـ با نیروی دریایی است كه یك ملت كوچك می تواند باقی بماند و حتی جهانگیر شود (الیزابت اول ملكه قرن شانزدهم انگلستان این اندرز تمیستوكلس را در قابی روی میز دفتر كارش قرار داده بود و تحت تاثیر همین اندرز برای انگلستان یك نیروی دریایی موثر به وجود آورد كه آرمادای اسپانیا را شكست داد و با این قدرت برتری انگلستان قرن ها در جهان حفظ شد).
ـ ملل همزبان و دارای گذشته مشترك (اشاره به كشور ـ شهرهای یونانی) باید به صورت متحد بسر برند و گرنه موفق نخواهند شدند (با این اندرز، یونانی ها اتحادیه دلیان Delian Leage را میان خود تشكیل دادند).
ـ برای یك جامعه هیچ نعمتی بالاتر از داشتن دمكراسی و مدیریت خوب نیست و این نعمت تا زمانی باقی ماندنی است كه افراد جامعه قدردانش باشند و از اصالت آن پاسداری كنند.
تمیستوكلس با اشاره به اختلاف نظر خود با آریستیدس Aristides (دولتمرد دیگر آتنی)، بارها تاكید كرده بود كه رجال یك ملت پس از رو به رو شدن با یك مخالف خارجی (مشترك)، بایداختلاف های خود موقتا كنار بگذارند و یكپارچه و یكزبان باشند تا موفق شوند و باقی بمانند.




